نتایج جستجو برای عبارت :

دوهفته ی اول ترمکی

نکات ضروری قبل از عمل ۱ :
_ خانم ها باید لاک ناخن یا ناخن مصنوعی نداشته باشند.
_ خانم ها بدون هرگونه آرایشی به بیمارستان یا کلینیک مراجعه نمایند.
_ در روز عمل حداقل یک شخص همراه شما باشد.
_ اگر سیگاری هستید حداقل دوهفته قبل از عمل کشیدن سیگار را متوقف کنید به این دلیل که سیگار اکسیژن خون را کم کرده و این موضوع باعث بروز مشکلات تنفسی برای شما در هنگام عمل میشود.
_ از دوهفته قبل مصرف قرص های بروفن و آسپرین را متوقف کنید به این دلیل که این قرص های مسکن
چقدر که تازه به تازه نو به نو تذکر می رسه به ملت...
رفتنی هست که کنترلش دست پیشرفته ترین علم های بشری هم نیست...
 
اما از اونجا که قاعده داره عالم
 
کاش دولت ها قبل از حاد شدن داستان و مجبور شدن به تعطیل کردن کشور از روی خشوع ذل، دوهفته همه رو قرنطینه ی پیشگیرانه اعلام می‌کردن بر اساس خشوع ایمان
دانشگاه ها مدارس مشاغل ارباب رجوعی و هرشغل و کسبی که احتمال شیوع ویروس رو بالا میبره
بعد جهادگران داوطلب رو با تدابیر بهداشتی بسیج می‌کرد برای پاکسازی
سلام عزیزم مائده ؛
خب امروز یکم کند پیش رفت! اما واقعا اشکالی نداره و همین که برات لذت بخشه کافیه و تراز آزمون مهم نیست وقتی دوهفته رو 'زندگی' کنی...با هر واژه ، هر مسئله ، هر 'AHA moment ...
گفته بودم ادبیاتم را 100زدم؟ من این درس را می پرستم...گفتم که ، بنیاد هرچیز عشق است!عشق.
روزت به خیر جانم.
دوهفته ست که این خستگیِ ذهنی دست از سرم برنمیداره..
گویا این ترس از آینده به من هم منتقل شده و اونقدر ناامیدم که انرژی مو از دست دادم..
حس میکنم صبر و سازگاری با مشکلات فایده ای نداره و همین روی اخلاق و رفتارم تاثیر گذاشته..
بس که این دو هفته همش از آینده ی نامعلوم و ترسناک حرف زدیم..
خدایا کاش میشد یه روزنه ی امید ویژه بهم نشون بدی :(
ممنون من که خیلی زحمت کشیدی و خیلی درس خوندی و اصلا نخوابیدی تا این دوهفته عالی باشی:) میدونم از شدت نشستن های مداوم کمرت ناقص شده و از نخوابیدن چشمات لوچ و له و لورده شده...
تچکرات من؛) 
با نمرات عالی جز حسن تا الان معدلمان ۱۹ و خورده است ! خدا کند حسن ! مارا نیندازد...! زهرمارمان میشود:/ هم من،هم نمراتم،هم کارنامه ام...!
سلام 
خالق مهربانم 
والا کلاس درس الهی این دوهفته خصوصا این هفته هم عجیب و هم غریب هست.
ولی اگر کلاس درس سال 97 نمیگذروندم.الان واقعا کم میاوردم و از دنیا ساقط میشدم.
ادم همه جانبه بخوره سخته ولی وقتی خالق مهربانی هست چه غم ..
 
من الان جلوی تی وی نشستم و انگور میخورم و فوتبال می‌بینم.
 آ کنارمه، میم کنار آ و میم۲ روی صندلی نشسته
صاد سمت چپم نشسته.
من گوشه نشستم.
انگور میخورم و توی دلم التماس خدا میکنم که معده درد نشم.
عین تو نیستی، توی آشپزخونه هم نبودی!
توی اتاقت هم نبودی.
صدای زن عمو از توی آشپزخونه میاد. نمیدونم با کی صحبت میکنن. شاید دارن با مامانم صحبت میکنن.
دلم گرفته.
آخه بابام گفت فردا میریم‌.
آلمان میخواد پنالتی بزنه.
از ته دلم امیدوارم بشه.
ولی نشد...
هه، معده
از ساختنهای الکی که یاد گرفتن به صورت دوره ای خراب شن خسته شدم دیگه
از تکرار ناملایمات
از صبر کردن
کاش بخوابیم و بیدار شیم ببینیم یه چیزایی عوض شده
خیلی وقت بود تو سرم بود دیگه اینجا هم ننویسم.هی خودم رو سینه خیز کشوندم
احساس میکنم امروز دیگه وقتشه
اگه تا دوهفته دیگه نیومدم ، برای همیشه میرم و اینجا رو هم تخته میکنم
۱. توی کل عمرم، در مجموع، اینقدر دروغ نگفته بودم که امروز گفتم. چه بد کرداری ای چرخ...
۲. اینجا رسماً یه روز درس نخونی، دوهفته ول معطلی! برای همین، چون تجربه نمودم و دیدم که با یک روز درس نخوندن، رسماً توی چهارجلسه شیمی و فیزیک، نقش سیب‌زمینی رو داشتم، فلذا اومدم افسار زمان رو بکشم. و اینگونه شد که من دوونیم هفته‌ست که شیشه‌ساعتم ترک داره و هیچ دفتر مناسبی برای جزوه‌نویسی ندارم. و هیچ وقت آزادی هم ندارم که انجامشون بدم. چقدر جذاب :| 
۳. لابی د
غمگینم... شبیه کسی که تنها مانده میان نارفیقان...
قصد رفتن دارم اما...خستگی امانم را بریده...
خسته ام... شبیه کوله بری که بعد از دوهفته هنوز به مقصد نرسیده... 
اما نه... روحم خسته است...
خسته از نامردی ها... از دوست داشته نشدن ها...
خسته از حامی بودن های بی حامی...
خسته از این روزگار...
برخلاف طبیعت، سردم از این روزها...
دلسردم از همه...
ناامیدی هم انگار مسری شده این روزها...
عفونت داخلی
جناب غنی زاده عزیز دستور العمل فرمودن:
در قرنطینه دوره دوهفته 
سالن دار ها بعد از زینکو زرچوبه میدن به پرنده البته چوب زرچوبه رو آسیاب می کنن تا از اصل بودن و خالص بودنش اطمینان حاصل کنن. باعث خر.ج عفونت احتمالی میشه
سیب ماهیانه یک بار
خیلی دارم سعی می‌کنم به روم نیارم و به دل نگیرم، نمی‌شه.
 
پیچیدگی اول: به سختی از مشاورم نصف روز بعد از آزمون رو استراحت می‌گیرم چون درسای دوهفته‌ی بعدش زیادن و مقاومت می‌کنه. کل دوهفته‌ی بعدش رو باید شبی یک ساعت از خوابم بزنم برای جبرانش. با شوق و ذوق با دوستم برنامه می‌ریزم که بعد از سه ماه ببینمش. ظاهرا برنامه‌ها ریاد شدن و چند نفر دعوتم می‌کنن تولد و مهمونی و بیرون برای همون روز. همه رو رد می‌کنم می‌گم از قبل برنامه ریختم.پنج‌شنبه ش
توهم مثل یه ماه پیش من، درگیری با خودت؟ فکر میکنم برای تو اسون تره که هیچکاری نکنی چون همیشه اونیکه اول تولدشه الگو میشه یه جورایی، میتونستم برت گردونم خیلی راحت اما نخواستم و میدونم توهم با دوروبریایی که داری نمیخوای این کارو بکنی منم منتظر نیستم اما هیجان دارم براش، فکر میکنم جالب باشه این دوهفته ی پیش روخدایا؟ مرسی، فقط میتونم همینو بگم، من معجزه تم و معجزه ت میمونم و بهت اثبات میکنم ارزش این معجزه رو دارم :)
_دنیا اینجوری نمیمونه، خدا بزرگه تا منو همکارام هستیم خیالتون راحت باشه ما ازتون مراقبت میکنیم
شیفتش تمام شده بود؛ در حالیکه راهرو بیمارستان را به سمت درب خروج طی میکرد ماسک و لباس مخصوسش را درآورد و با لبخندی تلخ از بقیه خداحافظی کرد.
از درب بیمارستان که خارج میشد سرفه‌ای خشک زد؛ با خودش گفت : چیزی نیست الان میرم داخل میدم بچه ها ازم تست بگیرن.
_مامان جان سلام من یکی دوهفته خونه نمیام؛ بچه های بیمارستان دست تنهان بهتره بمونم کمکشون کنم. گفت
آب اگر سمت هوا گاه روان خواهد شد دولت پیر در آن لحظه جوان خواهد شد!خرج عینک شده و سمعک و دندان طلاچشم یارانه به بودجه نگران خواهد شدرنگ ریشش چه شود یا چه شود اکسیدانکوهی از دغدغه قد سبلان خواهد شدیک شتر بود که بر کوی همه می‌خوابید؟!شاد و بیدار بر این خانه دوان خواهد شدآنقدر صندلی و صاحب آن مَچ هستند قصه وصلتشان ورد زبان خواهد شد پست ها در کفشان است چو میراث پدرملک طلقی‌ست که ارث پسران خواهد شدپاشدن، رفتن و گشتن که گذشت از ایشانقدشان در وسط کا
این ترم خیلی ترم پرماجرایی بود‌. اولش با بیماری مادرم و هول و تکون فراوانی که بهمون داد و آخرش هم مریضی خودم که دوهفته خونه نشینم کرد و از کار و زندگی انداختم. دو هفته آخر دانشگاه نرفتن باعث شد از خیلی از کلاسا جا بمونم و در نتیجه نمره های این ترمم اصلااا چنگی به دل نمیزنه ناراحتم ولی دارم سعی میکنم ریکاور بشم واسه شروع ترم جدید. درس هامون قشنگه ولی من دیگه اون آدم پارسال نیستم که با ذوق و شوق پر می‌کشیدم سمت دانشگاه. نمی‌دونم چه بلایی سر روحی
کسی آهنگ عاشقانه تحصیلی نداره؟ درمورد شکست درسی مثلا... !
 
 
پ. ن. اول: می‌دونم هنوز فعالیتی نکردم که کسی از اینجا با خبر بشه و الان اینو ببینه، ولی خب، خواستم یه جایی اعلام کنم که یکی از بدترین آزمون‌های عمرم رو دادم، حالم رو هم حسابی داغون کرد، البته شاید چون حالم داغون بود خراب کردم، درهرصورت فکر می‌کردم قراره برم بترکونم. هیچی اصلا، تا دوهفته بعد خدا بزرگه، بریم برای بعدیش.
پ.ن. آخر. می‌ترسم کسی رو دنبال کنم، احساس می‌کنم باید یه مدت این
امروز97/9/11سرصبح وایسادبودم کوچه دم درمون دیدم دوتا ماشین معمورتو روستا رفتن سراغ یه مواد فروش تا بگیرن ببرنش همین تور وایساد بودم ک دیدم دارن میان از کوچه ما ردشن منم داخل اولی رو نگاه میکردببینم موادفروشو گرفتن تو اولی نبود دومیم نگاه کردم نبودتو هرماشین 5تا معموربود همشون منونگاه میکردن منم اونارو خخخخخ. گفتم الان به من گیرمیدن10تا معمور اومده یه موادفروش بچه رو ببره 2بارم بردنش باز تو دوهفته دراومده
امروز روز خوبی بود بعد از دوهفته قرنطینه سه تایی رفتیم بیرون آش خوردیم یخ زدیم و الان که شب شده دلم برای امروز صبح تنگ شده اما جدا از همه ی اینها احساس میکنم آینده هیچ وقت قرار نیست برسه من قرار نیست سال نود و نه رو ببینم کنکور هیچ وقت تموم نمیشه کرونا هیچ وقت نمیره بهار هیچ وقت نمیرسه 
اما به خودم میگم ناامید نشو و زیر لب اهنگ سر اومد زمستون رو زمزمه میکنم 
 
اون دختر سال پایینی بود اومد جزوه رو گرفت؟گف دوهفته ایی میارم بعد دیگه پیداش نشد...البته که پیداش میشد صاف صاف گستاخانه توی چشمام نگاه میکرد
چیزخانم الان پیام داده مرسی بابت جزوت برات میارمش فردا هستی؟؟؟
بهش گفتم ممنون میشم بندازیش سطل اشغال البته اگه بعد6ماه هنوز باهاش کار داری باشه:)لطفا هم دیگه بابت جزوه پیام نده
لحنم؟به خودم مربوطه
سال به سال توی تمام دنیا میگن آدم پیشرفت میکنه.البته آدم یا سازمانی یا ارگانی روبه جلو حرکت میکنند حالا بعد یکی دو دهسال دوباره سازمان لیگ برتر برنامه لیگ برتر را هفتگی اعلام میکند 
توی اخبارامروزاستقلال خوندم که دوهفته اول لیگ را اعلام کردند.
.بگذریم که سرم درد گرفته حوصله ندارم بازیها و تاریخ برگزاری به این صورت میباشد :
ادامه مطلب
بعد از 9 سال یه دفعه یادم افتاد وبلاگ دارم و اومدم پیداش کردم!
حس میکنم در زمان سفر کردم. یه لحظه پریدم آینده و دیگه یادم رفته برگردم...
 
الان دیگه ایران نیستم و امتحان های دانشگاهه.
الان دیگه با عشق زندگیم ازدواج کردم و زندگی در بهترین حالت ممکنه!
و من در انتظار سه شنبه ی دوهفته ی دیگه که پرواز میکنیم میایم پیش خانواده ها...
آخ ای فریبایی که از گذشته اومدی ، اینجا همه چی عالیه خیالت تخت باهمین فرمون بیا جلو 
خالا هم دیگه پاشو برو خونتون پاشو. برو
عزیزم مائده سلام ؛ این هم آزمون 17آبان و این دوهفته هم گذشت...
امروز سایت کانون بازیش گرفته بود و پاسخ تشریحی را دقایقی پیش توانستم دانلود کنم ، میخواستم بروم و مهسا را ببینم اما به بهانه تحلیل نرفتم و تحلیل هم که نشد انجام دهم ، بهرحال...چهارشنبه میروم و شاید به خاطر اینکه اینقدر خوب است در آغوش بکشمش.
صبح مریم مریض بود و نیامد و راستش را بخواهید یکمی خوشحال شدم..دلم تنهایی میخواست! پدرش آمد دنبالم و باهم تا حوزه شکیلا گوش دادیم:))
آخر آزمون مهسا
جمعیت امام علی(بعد‌ها راجع بهش خواهم نوشت) من و با آدمایی جدیدتر از تصورم آشنا کرد. یکی از این ویژگی‌های جدید که آدم‌های جدیدی رو برای من ساخته بود گیاهخواری دوتا از اعضا بود که بعد‌ها با تلاش یکی از اعضا تبدیل به سه عضو گیاهخوار شدن و به طرز مرموز و بی‌منطقی ناخودآگاه توی ذهن من، سین و شاید حتی بقیه‌ی اعضا رسوخ پیدا کرد که یعنی میشه گوشت نخورد، فلان چیز و نخورد و این فکر که خب چرا نخورد!
ما ناخودآگاه تبدیل شده بودیم به آدم‌هایی که بدون هیچ
 
چرا حرف‌های مشترکم با آدمها ، با دوست صمیمی‌ام حتی ته کشیده و عادت کردیم به یکسری شوخی‌های بی سر و ته؟ چرا به هیچ چیزی مشتاق نیستم و شوقم رو برای همه چیز از دست دادم؟ چرا دائما خسته‌م و توی یک هفته حداقل چهار روزش رو سردرد دارم ؟ چرا دیگه دلم نمیخواد چیزی رو برای کسی تعریف کنم ؟ چرا طوری زندگی میکنم که انگار دوهفته‌ی بعد میمیرم ، و همه چیز رو رها کردم که فقط بگذره؟ چرا خودم رو فراموش کردم و دیگه جوش‌های صورتم و ریزش موهام برام اهمیتی ندار
همیشه همه جا همه به متانت و خانومی نجمه حرف میزنن، مصداق کم گو و گزیده گو درموردش صدق میکنه واقعا، فک نمیکنم کسی ازش خاطره بدی داشته باشه از بس خانوم و خوش اخلاق بود
همیشه بهم میگفت دعا کن عاقبت بخیر بشم و دعا کن همیشه راه درستو انتخاب کنم، از این حرفا زیاد میگفت کلا خدا بیامرز که خدا اینجوری انقد قشنگ عاقبت بخیرش کرد! شهادت!
درباره عکسای عروسیش باهم حرف میزدیم دوهفته پیش که قرار بود خودم عکاسش باشم
تجربه تست آ اِس :من حدود دو ماه پیش آزمون رو دادم ، دانشگاه هامبورگ . اول در خصوص پروسه پلاتز گرفتنش ، روزی که رفتم ثبت نام کنم اون ازمون کلا رزرو شده بود همه جا و فقط لیست انتظار مونده بود ، منم اسممو برا تک تکشون نوشتم ولی خب نشد که نشد . در نتیجه میبایست رو آزمون بعدی حساب میکردم اما چون باید هرچه زودتر آزمونو میدادم ، یه روز همینجوری تو سایتش داشتم میگشتم به امید اینکه یکی کنسل کرده باشه پلاتز باشه که دیدم دانشگاه هامبورگ یک ازمون برگزار میک
در کتابخانه نشسته بودم که به سمتم آمد و گفت: (( دانشجوی الٰهیات هستی؟ چه شد که به «دنیای سوفی» روی آوردی؟ از صوفی‌گری چه میدانی؟! ))
اول، ترسیدم؛ چه میخواست؟ چرا می‌پرسید؟ بعد ناگهان قفل زبانم باز شد...گفتم و گفتم، از آنچه حس کرده بودم، از آنچه می‌ترسیدم به «آن‌ها» بگویم...
گفت: (( انسان‌های بی دین هم به بهشت می‌روند؟! ))
سؤال، واضح بود و جواب از آن‌نیز روشن تر! : (( آری، می‌روند، قرآن گفته که می‌روند؛
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُو
گروه آموزش زبان استاد مهدی شهبازی 
برگزار کننده دوره های مستمر آمادگی آزمون ای پی تی (EPT) دانشگاه آزاد در استان البرز به صورت گروهی و خصوصی 
کلاسهای گروهی به صورت حضوری و آنلاین 
شروع دوره : یکم و پانزدهم هر ماه 
طول مدت دوره : دوهفته (۱۰ جلسه) 
 
تماس: ۰۹۱۲۸۳۵۰۸۹۱
۱
 
 
سایت کمیاب دانلود به مدت یک روز خود را در ضفحه ی اول گوگل جای داد!
با حمایت شما عزیزان تونستیم این سایت را پس یک روز پس از ثبت درگوگل در صفحه ی اول آن را جا بدهیم یعنی شما میتوانید با جستجوی عبارت کمیاب دانلود سایت ما را در صفحه اول مشاهده کنید و در خیلی از مطالبا خوندم که پس از یکی دوهفته گوگل سایت را ثبت میکند و نمایان میشود البته به دلیل وجود سایت های معروفی با همین نام سایت اما در جایگاه آخر صفحه اول قرار دارد و امیداوریم با همکاری بیشتر شما
یعنی وسط این "کرونابازی" ها و "قرنطینه" ها و "مرگهای جانسوزِ هموطنان" و "روز پدری که سوخت"، و "پدری که در اومد سر دندون درآوردن بچه"، و کلا تمامِ مزیدِ بر علت های این یکی دوهفته، تنها خبری که میتونست دلمون رو شاد کنه، خبر‌ِ خاله شدنمون بود :) اونم برای سومین بار :)
و تاریخ بنگارد که امروز، شنبه، هفدهم اسپندِ یکهزار و سیصد و نود و هشت، فاطمه زهرا خانومِ خاله پا به جهان گشود. یه نی نیِ گوگوجوی کوکولوی بگوری (اینا کلماتی هستن برای زمانی که زبان از توص
برای سومین بار، این جمعه هم اون شعر قرارمون رو تو ذهنم مرور کردم.
جراحی قرار نبود تا این اندازه بخش بدی بشه. هرروزش یک سال و هر سالش پر از سال ۹۶ و از دست دادن هاش!
جراحی قرار بود آخرین بخش از دوران دانشجویی و شادیش نوستالوژیک شیرینی باشه برای سال ها بعد. قرار نبود بفهمم طعم تلخ هم میتونه انواعی داشته باشه و بدترین نوع اون، رنگ عوض کردن نزدیک‌ترین آدم‌هاست؛ یکی بعد از دیگری. شبیه دونه‌های تلخِ آخرِ یک ظرف آجیل که همه چیو حیف میکنن. گاهی روی تخ
امروز برای ارشد ثبت نام کردم
بعید میدونم بیارم چون فرصت خوندن مفصل ندارم و دو ترم دیگه دارم و از طرفی اگر هم بیارم باید ورودی بهمن بزنم.
کارای پایان نامم مونده و حالا خوندن ارشد هم اضافه شده، درسای دانشگاهم هست. 
کلی کار دارم و همه اینا رو میتونم به راحتی با یه برنامه ریزی دقیق و از پیش تعیین شده به موازات هم پیش ببرم. 
هیچکاری نشد نداره، من خیلی به خودم و تصمیماتم ایمان و اعتماد دارم. 
میتونم به جرات بگم حس و حال خوبی که الان دارم موقع کنکور کا
حرف حق رو همیشه باید زد. ولی نه به مادر!
امشب بازم گیر داد که برای راحت خوابیدن قرص بخورم.
گفت این دو هفته تا کنکور رو بخور بعدش اصن نخور. که این دوهفته از دستت نره.
خریت کردم جواب دادم: مامان کل زندگیم داره از دستم میره. این دو هفته هم روش.
حالا خدا رو شکر که فقط زندگی تو دهنم اومد. چون بعدش که فکر کردم دیدم زندگیمو دارم از دست میدم قطره قطره، ایمانمو هم، آخرتمو هم، و خدایی که در این نزدیکی است!
بابا من به سادگی هرچه تمام‌تر دارم میرینم تو زندگیم.
خانم ص، مسئول آموزش ماست. یک خانم بسیار بسیار منظم و مهربان. دوسال پیش تا حالا هر ترم دوبار به من زنگ زده و اول حال خودمو بچه م رو پرسیده و بعد از اینکه این ترم شرایط دانشگاه و من چیه و باید چکار کنم و کدوم استاد چطوریه و کدوم امتحان با کدوم تداخل داره و... به من اطلاع داده، و در مقابل حواس پرتی و بی نظمی من هیچ رفتاره « مارو باش به فکر کی هستیم» گئنه ای ازش ندیدم.
ترم سه که کلی کمکم کرد انتخاب واحدم کان لم یکن بشه و مرخصی برام رد بشه، بدون اینکه من ح
با حال خیلی بدی که اثرات مصرف داروهام بود یکماه رو سر کردم بدون انگیزه بدون تلاش بدون برنامه ولی بعد از مصرف نکردن حس خوبی دارم و دوباره برگشتم به زندگی خداروشکر این آخرین دوره بود حالا می تونم راحت زندگی کنم.
حال و حوصله ها همه گرفته و ناامید و نگران خداروشکر که کنکور دارم و حداقل اونقدر حال و هوام درگیر این مسائل نیست.
این هفته قشنگ ترین هوا رو داشتم همش برف و بارون ولی نزدیک یک ماهی میشه که از خونه بیرون نرفتم برای گردش فقط آزمون میرم دوهفت
کلیک کنید
7
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
-سلام خوش آمدی...شکر خدا مثل همیشه ست، برای اون بهتری وجود
نداره...!
آفرین دخترم «: لیلاخانوم نگاهی به کتابهای کناردست پرینازکرد گفت
» اومدی با هم درس بخونید
که »... بله...یعنی می خواستیم بخونیم « : مژگان با کلماتی بریده بریده گفت
مامان مژگان اومده دنبالم بریم یه دوری «: پریناز به دادش رسیدوگفت
»؟.. بزینم، اجازه میدی
لیلاخانوم نگاهی به چهره ی دختر ارشدش انداخت، مدتها بودکه، بی
هیچ شکایتی به مسافرت نرفته بود.اماا
سرم درد میکند...
همه اش سردرد دارم:/یکی دوهفته ای میشود که اگر در روز دو سه بار سرم تیر نکشد و از دردش دندان قروچه نروم یعنی هنوز از خواب بیدار نشده ام:/این سردرد های عصبی کلافه ام کرده:/
شاید در حال دگردیسی به اسپایدر منی ،هالکی ،چیزی باشم:/این اواخر خواب شب برایم حرام شده:/ساعت ۳،۴ شب از خستگی بیهوش میشوم و ۶،۶/۵ صبح مثل سگ زخم خورده زوزه کشان با تکرار ذکر روزانه ی فاک دِ لایف از خواب بیدار میشوم:/در طول روز هم نمیخوابم:/همان ساعاتی هم که خواب بوده
سرم درد میکند...
همه اش سردرد دارم:/یکی دوهفته ای میشود که اگر در روز دو سه بار سرم تیر نکشد و از دردش دندان قروچه نروم یعنی هنوز از خواب بیدار نشده ام:/این سردرد های عصبی کلافه ام کرده:/
شاید در حال دگردیسی به اسپایدر منی ،هالکی ،چیزی باشم:/این اواخر خواب شب برایم حرام شده:/ساعت ۳،۴ شب از خستگی بیهوش میشوم و ۶،۶/۵ صبح مثل سگ زخم خورده زوزه کشان با تکرار ذکر روزانه ی فاک دِ لایف از خواب بیدار میشوم:/در طول روز هم نمیخوابم:/همان ساعاتی هم که خواب بوده
 
هو الحی
.
#قسمت_یازدهم
.
- این جزوه های این دوهفته است واسه تمام کلاس هایی که بودم
-خب؟
- واسه کانال جزوه
درسایی که خودم دارم رو جزوه نوشتم
 
جزوه ها رو در اوردم
همشون رو مرتب کرده بود
و به انگلیسی و خیلی خوش خط نوشته شده بود
- این ها همه انگلیسیه
- می دونم اما همه ی بچه ها فارسی زبان نیستن یا شاید صحبت کنن ولی نوشتنش و خوندنش واسشون سخته - تو تمام جزوه هایی که من قبلا نوشته بودم رو هم ترجمه کردی؟
ادامه مطلب
از تابستون پارسال خیلی علاقمند شدم به عکاسی 
نقد عکس ها رو میخوندم چنلش داشتم و واقعا دلم میخواست که دوربین داشته باشم 
ولی بالا رفتن یهویی دلار و 4 برابر شدن قیمت دوربین از این کار پشیمونم کرد و از طرفی مشخص نبود تکلیف دانسگاه واینا 
واس همین خانواده موافقت نکردن با تقبل هزینه اش و منم کاری از دستم بر نمیومد که دیگه بیخیالش شدم ولی تو این یک سالی که گذشت همش تو دلم 
میگفتم کاش ی دوربین داشتم 
اطرافیان و دوستامم بهم میگفتن چقد قشنگ عکس میگیر
سلام دوستان
اول عذر می خوام بابت این نبودن
ولی باید بگم الانم دوباره می رم تا دوهفته ی دیگه یه امتحان مهم و سخت دارم اخه
اومدم یه سری بزنم بهتون که اونم واقعه ی امروز باعثش شد
عذر خواهی می کنم بابت نیمه رها کردن رمان که ۱۵ قسمتی ازش باقی مونده فکر کنم که برگشتم می گذارم
در ضمن بعدشم یه رمان دیگه رو می گذارم که ایده اش هست اما هنوز نوشتنش رو چندان کلید نزدم
 
اما واقعه:
 تو حیاط دانشکده قدم می زدم و درس می خوندم که دوستام اومدن و رسیدیم به هم کلی ا
خودباوری یا اعتمادبه‌نفس شرایط روحیه که شخص بخاطر تجربه‌های‌قبلی، به توانایی‌ها و استعدادهایش در انجام کاری بطور موفقیت‌آمیز اعتماد و باور داره. خصوصیت داشتن اعتمادِ به خویشتن نقش حیاتی در توسعه و پیشرفت و موفقیت‌ ایفا می‌کنه. همون طور که میدونین اعتمادبه‌نفس در روابط، موقعیت کاری،سخنرانی، کارآفرینی و...تاثیر شگرفی دارد.
در این مطلب ابتدا علائم ایجاد خودباوری رو بررسی میکنیم سپس بهتون یاد میدم چطور در طول دوهفته اعتمادبه‌نفستون
نتونستم عنوانی برای گیج بودن این روزهام پیدا کنم !
دقیقا بعداز اینکه سازمان سنجش اعلام کرد  آزمون ارشد ۲۳ و ۲۴ خرداد برگزار میشه گوشیم روشن شد ، درس خوندن تعطیل و یه استراحت کوتاه برای شروع مجدد ....
این چند روز یا بیرون بودم یا خونه رو متر میکردم ...
*گیجی*
الان نزدیک به دوهفته است یه موضوعی باعث شده به سنم به عقلم به هرچیزی که ممکنه یه دختر ۲۲ ساله داشته باشه شک کنم ...
یه چیزی هی تو سرم میچرخه هی تو سرم میچرخه .... 
دلیلی شده که هم احساس افسردگی کنم
میدونی، من فکر میکردم مهسا کسیه که میتونم به عنوان پشتیبانم به راحتی براش چندین دقیقه از روند کارم حرف بزنم و بهم گوش بده. اما حقیقت اینه که هیچکس اونقدر وقت و حوصله نداره که به حرف های ما گوش بده. حتی اگه برای اینکار پول بگیره. میدونی، من واقعا احساس میکنم تنهام. یعنی حتی مامان هم با شنیدن حرف هام یه واکنشی نشون میده که ترجیح میدم دیگه هیچی نگم! مثلا میگه "مائده به چه چیزایی فکر میکنی" ، "الان وقت فکر کردن به این چیزاست؟" ، "من که هزاربار بهت گفت
گاهی‌اوقات روزایی می‌رسن که هیچ کلمه‌ای نمیتونه درست توصیفشون کنه. آدم فقط میتونه پشتِ آهنگای شجریان قایم شه، با تصنیف "از خون جوانان وطن" گریه کنه، و خودش رو با فیلم‌دیدن بکشه. امروز به هانیگرین گفتم که من تا حالا واسه هیچکی جز خودم گریه نکرده بودم، اما این هواپیما چی بود که دائم میرم کلیپی که خانم برگمن فرستاده رو وا می‌کنم و اشک می‌ریزم؟ چرا احساس میکنم خودمَن؟ انگار خودم بودم که صد و چندبار مُردَم. چندروزیه که یکی از دستاویزهام برای
گاهی‌اوقات روزایی می‌رسن که هیچ کلمه‌ای نمیتونه درست توصیفشون کنه. آدم فقط میتونه پشتِ آهنگای شجریان قایم شه، با تصنیف "از خون جوانان وطن" گریه کنه، و خودش رو با فیلم‌دیدن بکشه. امروز به هانیگرین گفتم که من تا حالا واسه هیچکی جز خودم گریه نکرده بودم، اما این هواپیما چی بود که دائم میرم کلیپی که خانم برگمن فرستاده رو وا می‌کنم و اشک می‌ریزم؟ چرا احساس میکنم خودمَن؟ انگار خودم بودم که صد و چندبار مُردَم. چندروزیه که یکی از دستاویزهام برای
 
۱-نیاز فیزیولوژیک یا بدنی
مثل نیاز به آب غذا پوشاک مسکن وبهداشت...
دو ویژگی دارد:
الف: وقتی نیاز برطرف شد خاموش میگردد اگر تشنه بود آب نوشید نیاز تشنگیش برطرف میگردد.
ب: این نیاز قابل تاخیر انداختن با صبر و تحمل هست.
اگر فرزند آب مطالبه کرد ۲۰ دقیقه دیگر به آب میرسیم میتواند صبرو تحمل کند تا بآب برسد.
 
۲-نیازهای وجودی
دائما ارضاء باید بشوند
با ارضاء خاموش نمیشوند
مثل نیاز به محبت
انصاف و عدالت
احترام
نیاز به احساس مهم دیدن
در اینجا احتمال تبع
ایام‌الله، روز‌های تاریخ‌ساز
رهبر معظم انقلاب اسلامی در خطبه‌های نماز جمعه تهران فرمودند: «این دوهفته‌ای که بر ما گذشت هفته پرماجرا و استثنایی است. ماجرا‌های تلخ، شیرین، حوادث درس‌آموز برای ملت ایران پیش آمد در این دو هفته. یوم‌الله یعنی روزی که دست قدرت خدا را انسان در حوادث مشاهده می‌کند. آن روزی که ده‌ها میلیون در ایران و صد‌ها هزار نفر در بعضی کشور‌ها به‌پاس خون فرمانده سپاه قدس به خیابان‌ها آمدند و بزرگ‌ترین بدرقه جهان را شک
حرف زدن هم خیلی سخت شده ، قبلا که همه چیزو توضیح میدادم بعدش حالم خوب بود یا یادم میرفت ، الان بیشتر از یک ماهه همچی مالِ خودمِ همچی؛حداقل دیگه گزارش و آمار بقول ز نمیدماز خیلیا متنفرم ...
حتی با یه کلمه حرف ناراحت میشم و دوست دارم اون طرف خودش بزاره بره 
چون من که نمیتونم برم ؟!
میتونم؟!
خب آره من خیلی راحت از همچی دست میکشم
یجا خونده بودم رفتنی رفتنیه چه الان چه دو روز قبل چه دو روزِ بعد
اگه قراره بره تو پا پیش بزار
بزار اون‌همیشه به یادش بمونه
حرف زدن هم خیلی سخت شده ، قبلا که همه چیزو توضیح میدادم بعدش حالم خوب بود یا یادم میرفت ، الان بیشتر از یک ماهه همچی مالِ خودمِ همچی؛حداقل دیگه گزارش و آمار بقول ز نمیدماز خیلیا متنفرم ...
حتی با یه کلمه حرف ناراحت میشم و دوست دارم اون طرف خودش بزاره بره 
چون من که نمیتونم برم ؟!
میتونم؟!
خب آره من خیلی راحت از همچی دست میکشم
یجا خونده بودم رفتنی رفتنیه چه الان چه دو روز قبل چه دو روزِ بعد
اگه قراره بره تو پا پیش بزار
بزار اون‌همیشه به یادش بمونه
سلام، عیدتون مبارک:)
خوب استارت کار زده شد وفردا روز کاری منه! اول یه اه کشیدم گفتم وایی نه کاش شنبه شروع بشه و... بعد به خودم نهیب زدم که دختر بالاخره که باید شروع بشه مگه براش ذوق نداشتی؟ چه فرقی میکنه فردا یا امروز یا هفته اینده؟ و با همین گفتگوی ذهنی اروم شدم و شاد شدم و ذوق شروع کارم برگشت، گفتگوی ما با خودمون خیلی مهمه، چیزی که من با پادکست های هلی تالک، خیلی بیشتر بهش توجه کردم، بااینکه توی سندروم pms  به سر میبرم، و حالم خوب نیست فشارم پایی
بسیار زیاد دچار آشفتگی هستم!
کلی کارهای ناتموم دارم و کلا میشه گفت شیرازه امور از هم پاشیده....
خیلی دارم تلاش می کنم همه چیزو سر و سامون بدم ولی ظاهرا خیلی هم موفق نبودم!
-رژیم و وزنم که داره کم میشه ها ولی در نوسانه!با طا خوب شروع کردم ولی دیروز کلا قاطی کرده بودم.در حد یه خرس کنافه و برنج و ماهی و.....خوردم و در نتیجه وزنم دوباره بالا رفت.
-کتاب های کتابخونه رو مدت مدیدیه گرفتم و هنوز هندی رو تموم نکردم.احتمالا کلی جریمه برای اون هست...
-به سهراب زن
سلام:)
خوب خسته وکوفته طوری با بدن درد برگشتم خونه، کارای حسابم رو دختر عمه سریع ردیف کرد و صنف هم برام امضا زدن که من توی بندر ساکن و مشغول کارم که دسته چکم هم بیاد، که بتونم باهاش اون چک ضمانتی مبلغ بالایی رو که شرکت ازم خاسته رو خودم بدم، چون مبلغ یک میلیارد تومن بود نمیتونستم از خانواده بخوام همچین ریسکی رو بکنن، برا همین تلاشم کردم که دسته چک به خودم بدن که خیلی هم سخت بودولی شکر خدا انجام شد، مثلا نوبتم شده بود توی بانک بعد باید یک معرف ام
این خونه، نسبت به خونه قبلی، شکرخدا هفت هشت تا سروگردن بالاتره. 
از جمله این ویژگی ها، باغچه ی کوچیک و گلخونه ایِ حیاط پشتیه. دوسه تا درختچه ی کوچولو هم داخلش کاشتن. تو این یکی دوهفته ای که اومدیم، انقدر کار داشتم که فرصت نکردم درست و حسابی سر بزنم بهش. یکی دو روزه که کشفش کردم، سروته مونو بزنی حیاط پشتی پیدامون میکنی:)
 خیلی دنج و دوست داشتنی و باصفاست، گرچه خیلی کوچیک و جمع و جوره :) 
قصد کردم اگه خدا بخاد بذرِ سبزی بگیرم و خودمون رو در مصرفِ س
داریم وارد فازِ اسباب کشی میشیم
و من میمونم و یه عالمه فکر و خیال و یه عالمه اثاث (بخونید اتینا)
و پسربچه ای کنجکاو و بازیگوش که طبقِ ژنهایی که از داییش کش رفته، میخواد از هممممه چیز سردربیاره و طرزِ کار همه ی برقی های توی کابینت و اون اوفایی که تو کشوها قایم کردم رو خودش تنهایی کشف کنه!
و خواهری که پا به ماهه... و احتمالا به دوهفته نمیکشه که فارغ میشه پس چندان کمکی از دستش برنمیاد
و خواهر شاغلی که خودش یه وروجک داره هم قد علی!
و مادری که دستش درد
دکتر که از دفتر مدیریت بیرون آمد با لبخندی خیلی مسخره گفت «نگا کن چقد هوا کثیفه!» و این جمله رو جوری گفت که انگار داشت در مورد موهای زبر گربه‌ی ملوسی که روی ماشینش نشسته و از سرما بدنش را جمع کرده؛ حرف می‌زد. توی خبرها خواندم که فردا همه مدارس و همه دانشگاه‌های تهران را تعطیل کرده‌اند. به خاطرِ آلودگی. و این خبر اولین خبری بود که بعد از دوهفته توی تلگرام می‌توانستم بخوانم. خوشحال نشدم. هم‌خدمتی‌هایم باید می‌آمدند پادگان. من هم. ما ریه نداش
پوست، بدن را در برابر انواع اشعه ها محافظت می نماید، پس یکی از مهمترین عضو ها می باشد. اگرچه پوست بسیار مقاوم است، اما در برابر حذف مو های زائد با لیزر در کلینیک لیزر موهای زائد  نیاز به مراقبت ویژه ای دارد.
 

قبل از انجام لیزر بهتر است که از پماد های ضد افتاب استفاده شود چون پوست بعداز لیزر بسیار اسیب پذیر تر از قبل می شود.
ابعداز لیزر کردن به مدت ۲۴تا۴۸ساعت از استحمام و یا شنا کردن خود داری شود.
چنانچه فرد از انتی بیوتیک استفاده می کند باید د
 امروزه ابروهای پر و نامنظم مد سال شده
است. به همین بهانه شما را با روش‌های جدید اکستنشن یا کاشت ابرو که این
روزها طرفداران زیادی در آرایشگاه‌ها داشته آشنا می‌کنیم. به هر حال داشتن
ابروهای پر و نسبتا پهن نه‌تنها صورت را جوان‌تر نشان می‌دهد، بلکه چشم‌ها
را هم درشت‌تر می‌کند و درصد زیادی از خانم ها این مدل ابرو را انتخاب می
نمایند.
 
ابرو های خالی را چگونه طبیعی پر کنیم؟
اگر شما ابروهای خالی یا تارهای نازکی دارید و نمیتوانید به دلیل هز
 دیشب زدم زیر گریه و فکر کردم که دیگر هیچ‌چیز، هیچ‌چیز مرا از کثافتی که در آن هستم بیرون نخواهد کشید. دوهفته‌ای می‌شود که در میانه‌ی روز باطری خالی می‌کنم. ساعت به شش نرسیده خنگ می‌شوم و نمی‌توانم ادامه دهم. سیر خواب شدن معنی‌اش را یک‌سره برایم از دست داده. سرم گیج رفت و قلبم تندتر طپید و پشت‌بندش اشک‌هام ریخت پایین.
در واکنش به حمله‌ی افسردگی بوستان خواندم. مگر خدا به من عقلی دهد. چیزی در منطق خشک، نصیحت‌های پیرمردی و خطابه‌های منفع
عارضم خدمت شریفتون که یه مدته یه بازی تخته نرد آنلاین ریختم تو گوشیم که بت بندیم داره
شبا تو تختم که دراز میکشم یک یا نهایتا دو دست بازی میکنم و بعد میخوابم البته جمعه بازیو ریختم و این روتین هرشبمم نیست
چند شب پیش یه رفیق پیدا کردم از سرزمین شیطان بزرگ
گفت باباش تهرانی ه و چند وقتی هست دوست داره بیاد سرزمین پدریشو از نزدیک ببینه
آدرس ایمیلمو گرفت ک اگه اومد این طرفا بهم  خبر بده
حالا اینکه خبر دار شدن من از اینکه اون اومده سرزمین پدریش، دقیق
تازه از مدرسه تعطیل شده بودم تو راه خونه بودم سرکوچه با سارا خدافظی کردم خونه ی ما یکی از نقاط پایین شهر بود یه خونه ویلایی حیاط دار با دیدن bmw سفید رنگی که در خونه پارک شده بود تعجب کردم تو این محله هیچکی از این ماشینا نداشتم اونم ماشینی که جلوی خونه ما پارک شده باشه با تعجب رفتم تو خونه دو جفت کفش مردونه در خونه گذاشته بود در رو باز کردم ورفتم توخونه ما طوری بود که پذیرایی و نشیمن یکی بود برای اینکه بری تو اتاقا باید ازونجا رد میشدیبا کنجکاوی
این چند روز اینقدر حرکات عجیب و غریب از همکلاسیام دیدم که متوجه شدم اون تصور غلطم از فرهنگ هیچ ربطی به اینکه تو پولدار باشی مهندس و دکتر باشی نداره
هرچی که هست ربط به اینا نداره
هفته پیش که یروز رفتم دانشگاه همین خانم ز که ادعای اینو داره خواهرش رزیدنت فلانه و خونش سه تا دکتر!!!!!!!داره(حالا من که میدونم چجور فرت و فرت دکتر شدن ولی به روش نمیارم فقط کافیه یکبار بگم بالای تاییدیه انتخاب واحدتو بخون نمیخواد ما رو گول بزنی که خیلی باهوشین نوشته سهم
اه اه
اه
آرش هم اکثر اوقات بدخبر بوده که... اصلا از دوست شانس نیاوردم من. سه نفر بودیم تو کلاس... ارش و اون یکی جفتشون بدخبر تشریف دارن خب. خوبه بعدشم میگن ببخش خبر بد بهت میدیم :)
برام پیام داده که : سلام شبنم خوبی؟ استاد "ز" شماره ت رو میخواد بهش بدم؟
بعد یک دقیقه : الوووووو
بعد از دو دقیقه: دادم شماره رو بهش... من
بعد از جواب دادن بهش : قراره فردا صب ساعت ۹ نمره سمینار رو بذاره
من
هنوز تحویل ندادم سمینار رو
میگن از هرچی بترسی همون برات اتفاق میفته؛
اصلن روز خوبی نبود، خیلی حرص خوردم ولی بالاخره تموم شد :/ همه چیز. فقط قراره بریم کابینت ها رو انتخاب کنیم و چند بار سر بزنیم تا خونه کامل بشه. همه بابت خرید این خونه خوشحالن و مادرم مهمونی ترتیب داد که من توش حضور نداشتم به دلیل دانلود فصل سوم فرندز، از اون سریالاست که هیچوقت نگران تموم شدنش نیستی :) همشون خوشحالن ولی من حالا حس بدی دارم نمی دونم چرا :/ اصلن دلم نمی خواد دوباره طعم تلخ اسباب کشی رو بچشم، دفعه قبلی تا دوهفته به خاطر جا به جایی فرش
اردو مطالعاتی نوروز99
اردوی مطالعاتی نوروز، فرصت طلایی شما برای پیشرفت،تثبیت نقاط قوت و رفع نقاط ضعف!
اردو مطالعاتی نوروز99
چرا پیشنهاد ما برای اردوی مطالعاتی نوروز 99 با استادسلام بودن است؟
چرا عید و تعطیلات عید آن قدر اهمیت دارد و از آن به عنوان دوران طلایی نام برده می شود؟
 
چون در این زمان ها به دلایل مختلف، اغلب داوطلبان درس نمی خوانند و اگر داوطلبی در این زمان تلاش کند از سایرین به شدت جلو می افتد و نه تنها عقب افتادگی های خود را جبران
+ خب، ظاهرا بعضیا (آدم معروفا یا خبرنگارای اینترنتی) خییلیی توی جوّ ان ! مراقبت یه بحثه ، اما دیگه توهم جنگ نداشته باشین! طرف نوشته «هر بار میرید بیرون و میاید خونه، همون بیرون بایستید، تمام وسایلتون و  دستاتون و لباساتون رو اسپری ضدعفونی کنید!!! بعد وارد بشید، و مستقیم دستشویی و شستن دستها و صورت ،و بعد وارد زندگی بشید!! »والا این نه مراقبته، نه زندگی ! این خود ِ خود ِ مرگه! ، فک کنم با شرکتهای ضدعفونی قرارداد بستن.+ محلول ضدعفونی فعلا توی بازار
می نویسم و پاک میکنم دوباره می نویسم و پاک میکنم 
یاد کاغذ های مچاله شده ی زیادی میافتم در فیلم ها که دور و بر فردی است که نمی داند چه میخواهد بنویسد اما میداند باید بنویسد 
دقیقا من هم در همین موقعیت هستم
ساعت از نیمه شب گذشته است چراغ ها را خاموش کرده ام و لش طور و چسبان به شارژر روی تختم نشستم 
به خنده های پشت تلفنم فکر میکنم به حرف هایی که بهم زدیم به حال خوب شده ام بعد از زنگ زدن به او به اینکه چقدر خوب است که کسی را داشته ام که میدانم میتوان
باورم نمیشه....
پارسال همین ماه بود. ۱۶فروردین۹۷ ...
زنگ زدم بهش...گوشی روجواب داد....
سلاااااام. چطوری ؟
سلام؛ خوبی؟ هنوزنرفتی؟ گفتم بهت زنگ بزنم زیارت قبولی بگم از مشهد اومدی، سال نوت مبارک! نمیای قم ببینیمت؟ امسال عید نیومدی دلمون تنگ شده...
نه نمیتونم بیام، دارم میرم، وقت ندارم. این هفته وسط هفته بیاید‌ تهران دیدن خانمم! این دفعه خیلی داغونه بیاید بهش سر بزنید‌‌‌‌...
توکه میدونی وسط سال تحصیلی نمیتونم بیام تهران! بچه هامدرسه دارن...
میدونم ول
ساکنان ملک اعظم: خاطرات آدم هایی آسمانی که دل از زمین خاکی کنده اند.
ساکنان ملک اعظم : سعید عاکف
معرفی:
ما ساکن زمینیم و چشممان دنبال ماشین وخانه ومدل لبا س ومو وآخرین فیلم و….اینها است اما بعضی ها همه ی دنیای ما مثل یک آدامس است برایشان. کمی می جوند شیرینی اش که تمام شد با بی خیالی دورش می اندازند. اصلاً هم غصه نمی خورند چون ساکن آسمانند. اگر می خواهی مثل آنها آزاده زندگی کنی خاطراتشان را بخوان و فکر کن.
بریده کتاب(۱):
دختر یک آدم طاغوتی بود یک ر
امروز روز بدی رو داشتم
خیلی خسته ام خسته تر از اون چیزی که هرکسی بتونه فکرشو بکنه
من واقعا خسته شدم از قوی بودن
دیگه نمیکشم...
دلم شکسته...
امروز برای بار چندم بهم ثابت شد تنها کسایی که نمیذارن من کوچکترین غمی داشته باشم
پدر و مادرم اند...خیلی اذیت اشون میکنم ولی هیچی نمیگن...همه کار میکنن تا من ناراحت نباشم و من همیشه پیششون شرمنده ام
امروز اصلا توقع نداشتم ازش که همچین رفتاری ازش سر بزنه....مثل طلبکارا باهام حرف زد،خیلی برام سنگین بود...خیلی...همه
چند وقت پیش پدرشوهرم باغش رو فروخت و به ما و برادرشوهرم سی ملیون داد...
من تصمیم داشتم با پولم طلا بخرم ...اون روز طلا گرمی 470 هزار تومن بود...یکم مردد بودم طلا بخرم یا بذاریم کنار زمین بخریم ...
واسه همین پول یکی دوهفته ای بلاتکلیف مونده بود برا خودش:))
تا این که امید گفت صابخونه ی آقا رضا جوابشون کرده و اونا هم دنبال خونه بودن و الان یه خونه میخواد رهن کنه صد و سی ملیون و دقیقا سی تومن کم داره...ولی میخواد وام بگیره و جور کنه...
منم گفتم ما که سی تومن د
حالا می‌فهمم وقتی برمی‌گشت،  می‌گفت اینجا احساس تو وطنم بودن نمی‌کنم، دقیقا چی می‌گفت.
فکرشم نمی‌کردم یه روز برگردم و هرچی با خودم فکر کنم‌ ببینم؛ نه... این اون شهری نیست که دوست می‌داشتم.
وطن آدم اون‌جاییه که چیزایی که دوست داره هستن، و کسایی که دوست داره رو توش دیده.
هرچقدر تو ۲۲ سال اخیر! به آدمایی که دوست داشتم پیدا کنم، برنخوردم... تو این یک سال جبران کرد. و هر روز بیشتر مجاب میشم که شاید دیر... ولی بالاخره در مکان درست قرار گرفتم. جایی
این روزا خونه نشین شدن برام خیلی عذاب آور شده. شما تصور کنید دختری که از 7 تا 26 سالگی حتی یک روز کامل رو توی خونه نمونده! دختری که تمام زندگیش تلاش و دویدن بوده. دویدن برای مدرسه، چون باید فرزانگان میخونده... دویدن برای دانشگاه، چون باید شریف میخونده... دویدن برای دکتری، برای مهاجرت، چون مثلا باید با کیفیت بهتری زندگی میکرده... دویدن برای راحت شدن از یک اشتباه، اشتباهی که به خاطر تنها موندن تو یه کشور زبون نفهم انجام داده. آووکادو راست میگه که "زی
سلام من برگشتم بعد از سه ماه و هم کلی حرف برا گفتن و کلی حرف ازینا که نباید بگم :))خب خب خب از اون روزی که رفتم شروع میکنم با اتوبوس رفتم تهرون و ازونجا هم به مقصد پادگان..
با همون راننده سفر قبلی با همون اتوبوس سفر قبلی.حالب اینکه اینبار دم پادگان پیاده ام کرد.
رفتم تو کانتینر دم در لباس نظامی به تن کردم و وارد شدم...این بود آغاز ماجراجوییامون در پادگان :|
دژبانه گفت چرا مهر خروج نداری حتما از سیم خاردارا در رفتی...خندیدم گفتم نه والا...
گفت میخندی؟ب
چون وبلاگو تازه درست کردم و خالیه گفتم یکم زود زود مطلب بفرستم. میخوام از 30 ام مرداد شروع کنم درس خوندنو راستش میخوام الان که پشت کنکور موندم برای یک هدف بزرگ تلاشمو بکنم. پارسال دوماه رفتم کتابخونه ی محلمون خیلی عالی بود روزی 8 ساعت اونجا میخوندم و اگه میتونستم تو خونم برا 4 ساعت وقت بود ولی خوب نکردم اگه فقط ادامه میدادم (از بهمن رفتم) و تا تیر اونجا یکسر میخوندمو تو خونم همینطور مطمئنم پزشکی رو قبول میشدم. ولی راستش پارسال انقدر گیج شده بودم
چون وبلاگو تازه درست کردم و خالیه گفتم یکم زود زود مطلب بفرستم. میخوام از 30 ام مرداد شروع کنم درس خوندنو راستش میخوام الان که پشت کنکور موندم برای یک هدف بزرگ تلاشمو بکنم. پارسال دوماه رفتم کتابخونه ی محلمون خیلی عالی بود روزی 8 ساعت اونجا میخوندم و اگه میتونستم تو خونم برا 4 ساعت وقت بود ولی خوب نکردم اگه فقط ادامه میدادم (از بهمن رفتم) و تا تیر اونجا یکسر میخوندمو تو خونم همینطور مطمئنم پزشکی رو قبول میشدم. ولی راستش پارسال انقدر گیج شده بودم
از پروسه سخت و طاقت فرسا و دهن صاف کن ثبت نام دانشگاه که بگذریم (توی یه پست جدا خاطره شو میذارم) میرسیم به مرحله ی حوصله سر بر شروع دانشگاه با "طرح رویش" 
اینکه رویش چی هست و توی اون چه اتفاقی میفته بعدا میگم فقط خلاصه بگم یه جشنه که ۴ روز واسه کل دانشجو های دانشگاه علوم پزشکی شیراز (تمام رشته ها اعم از پزشکی دندون دارو پیراپزشکی بهداشت و ...) خودِ دانشگاه برگزار میکنه و ۲ روز مخصوص فقط پزشکی ها توی دانشکده خودشون که تشکلات دانشگاه هیچ دخالتی ندار
نمی‌دونم چند نفر از شما با دیدنِ برگه برنامه‌ریزیِ دوهفته‌ی آخر اسفندِ من به فکرِ برنامه‌ریزی افتادید. نمی‌دونم چند نفر از شما کتاب اثرمرکب دارن هاردی رو خوندید. اصلا نمی‌دونم چند نفر از شما اهدافِ ماهانه و سالانه و بلندمدتِ خودشون رو مکتوب کردند.
راستش هیچ چیزی من رو به برنامه‌ریزی منسجم ترغیب نکرد الّا بررسیِ سیبل‌های کلاس تیراندازی در سه ماه آذر و دی و بهمن.
عجیبه که این اتفاق برای من با خوندنِ کتاب اثر مرکب که از فروردین ۹۸ خریدم و
باران بهار و کوچه ی تر نو نیست؟!
یا باغ ز نسترن معطر نو نیست؟!
نفرین به زمانه ای که در آن انگار-
هر سال پس از دوهفته دیگر نو نیست!
سعید ربیعی
درک یک پایان یک
سال خوبیه شاید. چرا میگم؟ چون همین امروز که 15
روز از فروردین 98 به چشم بر هم زدنی گذشته دغدغه آخر ماه رو داشتم و حتی یه نگاهی
به اردیبهشت هم انداختم و چی بهتر از سرعت زیاد گذر زمان؟
سال خوبیه شاید. چرا میگم؟ چون علیرغم همه ی بدی
های اول سال و همه ی اتفاق هایی که نباید می افتادن ولی افتادن در خلس
سلام دوستان
اول عذر می خوام بابت این نبودن
ولی باید بگم الانم دوباره می رم تا دوهفته ی دیگه یه امتحان مهم و سخت دارم اخه
اومدم یه سری بزنم بهتون که اونم واقعه ی امروز باعثش شد
عذر خواهی می کنم بابت نیمه رها کردن رمان که ۱۵ قسمتی ازش باقی مونده فکر کنم که برگشتم می گذارم
در ضمن بعدشم یه رمان دیگه رو می گذارم که ایده اش هست اما هنوز نوشتنش رو چندان کلید نزدم
 
اما واقعه:
 تو حیاط دانشکده قدم می زدم و درس می خوندم که دوستام اومدن و رسیدیم به هم کلی ا
 
1
یکی از آقایون ترم بالایی آموزشگاه بخاطر خوب بودن سطح زبانش داره کلاسای اساتید مختلف رو آبزرو میره تا کم کم تدریس شروع کنه! یه جوونه به شدت پرحرفه، ازونجایی که از تدریس من راضین این سومین نفری بود که برای دیدن روش تدریسم برای تدریس سرکلاسم اومد،کلاسای ترم اولیا هرجلسه بارها حروف تکرار میشه روزی که سر کلاس ترم اولیای من اومد برا آبزرو شاد و خوشحال
با بچه ها تکرار میکرد و براش جالب بود وایوقتی به اخراش رسید خصوصا نیم ساعت آخر قشنگ پوکر فیس ب
چند روز پیش مدیر بیمارستان زنگ زد که کی میای؟ گفتم از اول اسفند . گفت نه دیگه پاشو بیا . گفتم چشم کارای مهد کودک درست کنم سعی میکنم یکی دو هفته زودتر بیام. گفت حتمااا این کارو بکن.‌..
امروز صبح که بیدار شدم یه پیام از همکارم( کسی که واسه ۶ ماه باهاش قرار داد بستن بیاد جای من) دیدم که واسه فلان موضوع میخوان حلسه بگیرن پاشو بیا‌ . هنوز پیام هضم ( املاش درسته؟)نکرده بودم از بیمارستان زنگ زدن که بیا . ماهم گفتیم چشم. حالا من تا الان زیاد رفتم بیمارستان
امسال ازاون سالهایی بود که شاهد اتفاقات جورواجور زیادی توزندگی بودم،از ابان ماه تلخش که خبرناگواربچه های عمه به گوشمون رسید که حقیقتا یکیش هم درست از اب دروامد وبچه تو شکم عمه براثر یک نقص قلبی فوت شد واذرماهش که با قطع رابطه بابهناز وبعدهم اشتی کنون با خرید هدیه تولد و مجدد قطع رابطه کردنش ازبزرگترین معماهای زندگیم بود که اکنون خیلی مشتاقم هدیه ش رو پس بدم وبگم محبت شیرینتر از هدیه تولده حیف که دیگه نمیبینمش و این هدیه ش مثل تومورسرطانی ک
سلام...
دوهفته ای شمال بودیم واسه عروسی یکی از بستگان...
اتفاقات رو کلیدی بگم میشه این:
عقدشون
حنابندون
دنبال عروس واسه آوردنش روز عروسی از خونه مامان و باباش
عروسی
کمکای بعد عروسی واسه مهمونای روزهای بعد مثل ظرف شستن و...
خستگی درکردن و جنگل رفتن فامیلی:)
و این آخری از همه ی مراحل بیشتر خوش گذشت...:) جاتون خالی:) البته که جای دخترخاله جان تو هممممه ی این مراحل به شددددت خااالیییی بووود...:(
 
دلم شدییییدا میخواست تو تجمع تکواندوکارامون باشم....:(
+امر
سلام...
دوهفته ای شمال بودیم واسه عروسی یکی از بستگان...
اتفاقات رو کلیدی بگم میشه این:
عقدشون
حنابندون
دنبال عروس واسه آوردنش روز عروسی از خونه مامان و باباش
عروسی
کمکای بعد عروسی واسه مهمونای روزهای بعد مثل ظرف شستن و...
خستگی درکردن و جنگل رفتن فامیلی:)
و این آخری از همه ی مراحل بیشتر خوش گذشت...:) جاتون خالی:) البته که جای دخترخاله جان تو هممممه ی این مراحل به شددددت خااالیییی بووود...:(
 
دلم شدییییدا میخواست تو تجمع تکواندوکارامون باشم....:(
+امر
از روزی که رفتم شاهرود برای به ظاهر و به قصد درس خوندن دو یا سه تا آخر هفته گذشته، که همشونم تهِش برگشتم تهران!
اینکه وقتی برمیگردم میبینم اینجا حالم خیـلی بهتره....فکر کنم دلیلش اینه که اینجا به فانتزی هام نزدیکترم 
و توی سرم و بغضم ودلم همه چی اون رنگیه که دوس داشتم !
وقتی بر میگردم شاهرود تالاپی برت میشم تو دنیای واقعی...دنیای واقعیِ آدم هایی که جنس شادیشون خیـلی با من فرق میکنه!
توی این دوهفته ...اصرار زیادی داشتم که خود واقعیمو به بقیه نشون ب
+امشب اخبار گفت از هفته دیگه مدارس باز میشه، البته گفت اجباری نیست و فقط برای رفع اشکال می تونیم بریم. نمی دونم چجوری مشکل درسی پیدا کنم ولی خدا بزرگه بلاخره یه مشکلی پیدا می کنم تا آخر هفته، هر جور که شده:)))
++ باورم نمیشه ولی پول بدهی یم به  عمه جور شد.امروز عمو اومد دیدنمون، البته تو حیاط.هم بهم تسلیت گفت هم عید رو تبریک گفت، بعدم بهم عیدی داد، انگار که یهو از آسمون امداد غیبی رسیده باشه:)) دمشون گگگرم واقعاً :)))
+++و از همه مهم تر و خاص تر و عجیب ت
این یکی دوهفته کمک کرد تا به یه گذاره برسم که فکر میکنم از حالا به بعد نقش تاثیر گذاری توی زندگی و آینده خواهد گذاشت.
رشد و بلوغ در نتیجه‌ مجموعه ای از  تصمیمات هزینه‌بر بوجود میاد.
تصمیمات هزینه بر حالا واژه ای کاملا مثبت برای من تبدیل شده. تصمیمات هزینه بر تصمیماتی هستند که پیامدی دارند و این پیامد هزینه هایی داره و این هزینه ها هم برای ما کم اهمیت نیستند. در واقع این هزینه ها گاهی از جنس خستگی اند، گاهی از جنس درد، گاهی از جنس ترس، گاهی نگر
بسم الله الرحمن الرحیم- نظریات شخصی است-امروز برای خرید بعضی اقلام بیرون رفتم گرچه افراد بسیار کم بودندولی مثلا درمیوه فروشی دوازده قلم برای حداقل دوهفته خرید میشد- درانجا شنیدم درانجابرای رحلت شخصی هزارنفر  امدند وشایع است به نها گفتند ممکن است- جریمه شوید وانها گفتند ما دعوت نکردیم خودجوش امدند ومیگفتند که شایعه است چند پوند جریمه شوند- درمنزل جریان را  گفتم- فرمودند امروز تشیع جنازه مرحوم حضرت راسخ علیه السلام بوده است ایشان از نوع تی
آدما می نویسن چون کسی رو که دوست دارن گوش بده، پیدا نمی‌کنن :)
دوستان سلام :)))
1) دیروز بعد 6 جلسه غیبت که بشه دو هفته رفتم باشگاه، سوای اینکه الان خورد و خاکشیرم و بدنم درد میکنه، سر تمرین نکردن، اصلا دیروز کم نیاوردم یعنی کمم میاوردم باز اونجور تمرین میکردم. بگذریم که دیروز استاد اصلا بهم نگاه نکرد و خیلی تلاش میکردم که به چشش بیام اما دیدم نه؛ نمیشه... دلخوره. آخر باشگاه رفتم پیش استاد و ضمن عرض چاپلوسی و پاچه خواری؛ عذر خواهی سنگین به عمل آورد
گوشیمو پس گرفتم...شاید بگید خب اینو که قبلاً گفتی ولی خب آخه این وسطا یه دوهفته ای دوباره توقیف بود که نگفته بودم.یعنی اونقدر اوضاع بد بود و اعصابم بهم که حتی وقتی نت هم داشتم باز حوصله نوشتن و پست گذاشتن رو نداشتم.
یعنی شما یه لحظه تصور کنید که تو قرنطینه خونگی باشید و همه چیزم تو خونه واستون قرنطینه شه -_- همههههه چی :/ 
سر چی؟ اینکه با دوستام رفتم بیرون یکساعت...البته قبول دارم واقعا کار کوچیکی نبود ،ولی خداوکیلی مقصر فقط من نبودم، به غیر من کر
ازدواج ایثارگرانه (ترحمی)
- جوان گفت: دانشجوی مقطع دکتری هستم. قصد دارم تا آخر ادامه دهم. عضو هیئت علمی دانشگاه خواهم شد. چند ماه است برادر بزرگترم وفات کرده. همسرش مانده با یک طفل خردسال.من در فکر ازدواجم. کسی از آشنایان پیشنهاد کرده که با همسر برادرم، که هم‌سن من است، ازدواج کنم. موضوع با پدر و مادرم مطرح شد. ایشان با اینکه دلشان می‌خواهد من با دوشیزه ازدواج کنم، اما برای مصلحت؛ که نوه‌شان سرپرست‌دار شود و عروس بیوه‌شان سامان بگیرد، این از
سوالات
{{ i }}- {{ questions[i-1] }}
بلهخیر
علائم
{{ symptoms[i-1] }}:بلهخیر

مشاهده‌ی نتایج
{{ ['سلامت', 'مشکوک به بیماری', 'بیمار'][result] }}


new Vue({
data: {
questions: [
'آیا در چند روز اخیر، از خانه خارج شده‌اید؟',
'آیا از افرادی که در دو هفته‌ی اخیر ملاقات کرده‌اید، فردی دچار کرونا شده است؟',
'آیا در دوهفته‌ی اخیر، در مکانی با احتمال بالای ابتلا به بیماری حضور داشته‌اید؟',
'آیا سابقه‌ی بیماری قلبی دارید؟',
'آیا دچار آسم
بهرحال امر اجتناب ناپذیر تو خونه ی ما اضافه وزنه!
به طرز عجیبی هممون ژنش رو داریم و خب سفره ی خوشمزه ی مامان و اینکه همیشه نگرانه ما گشنه نمونیم و کم نخوریم و اینکه حالا دو قاشقه دیگه، حالا این یه تیکه رو هم بخور دیگه، که حالا اینم بنداز دهنت ضعف نکنی؛ ما رو به اینجا رسونده که روز به روز داره به عرضمون و همینطور قطر شکممون اضافه میشه.
خلاصه بنده ای که خودمو به 58 کیلو رسونده بودم و بعد دیگه رو 60 ثابت بودم؛ الان جرئت نمی کنم برم رو ترازو و خودمو عل
آدما می نویسن چون کسی رو که دوست دارن گوش بده، پیدا نمی‌کنن :)
دوستان سلام :)))
1) دیروز بعد 6 جلسه غیبت که بشه دو هفته رفتم باشگاه، سوای اینکه الان خورد و خاکشیرم و بدنم درد میکنه، سر تمرین نکردن، اصلا دیروز کم نیاوردم یعنی کمم میاوردم باز اونجور تمرین میکردم. بگذریم که دیروز استاد اصلا بهم نگاه نکرد و خیلی تلاش میکردم که به چشش بیام اما دیدم نه؛ نمیشه... دلخوره. آخر باشگاه رفتم پیش استاد و ضمن عرض چاپلوسی و پاچه خواری؛ عذر خواهی سنگین به عمل آورد
هی خواسته‌ام حرف بزنم. روزی که یک چسه راهِ خیابان ایتالیا تا میدان ولی‌عصر را دویدم و نفس‌هایم به شماره افتاد، روزی که وسط این مدرسه‌ی کوفتی و از دیوانه‌بازی‌هاشان بلندبلند و زاارزار همان وسط راهرو گریه کردم. روزی که با گونه‌ای از شیدایی تندتند راه می‌رفتم و فکر می‌کردم دیگر تمام شد. حالا فکر می‌کنم گاهی فقط خود تجربه‌ی زندگی می‌تواند حقّ مطلب را ادا کند. من بی‌واسطه زندگی را لمس می‌کنم و دیگری با یک واسطه در تجربه‌ی زیسته‌ی من سهی
+ دیشب که زلزله اومد، بدون شک نامتعادل ترین آدم این منطقه بودم! چون چهارپایه نبود و ما توی انباری قفسه زده بودیم، برای مرتب کردن وسایل بالای بالا، یه چارپایه پلاستیکی گذاشته بودیم و روش یه تخته چوبی و روی اون یه صندلی چوبی. منم رفته بودم روی اون صندلی و چون خیلی نامتعادل بود، همسر از پایین ، این سازه لرزان رو نگه داشته بود. دقیقا عین ژانگولرهای عصرجدید . توی همچین وضعیتی زلزله اومد و... :-))
+ یاد آخرین عکس العملم در برابر زلزله افتادم. زمستون ۹۷ س
سلام، دوره افسردگی داره خوب پیش میره وسعی میکنم با این حس کنارنیام و درمانش کنم، دیروز اولین جلسه مشاورم بود تونستم ارتباط خوبی با مشاورم بگیرم، و اروم نشدم چون قرار بر اروم شدن که نیست قرار بر درمان شدن هست، ومشاورم حرف خیلی خوبی زد گفت ببین نوستال اگر میخوای رابطه قبلیت رو از سربگیری و اونو اصلاح کنی من نمیتونم کمکت کنم! و این حرفش خیلی خوب بود چون منم نمیخوام این کارو کنم  مهمترین مساله یه رابطه اینه نخوای کسی رو عوض کنی، شرایط مالی و اجت
مهمترین چیزی که من بعد ازدواج فهمیدم این بود:
اگر میخوای خوب زندگی کنی، اگر میخوای عاشق بمونی، اگر میخوای یه همراه خوب توی زندگی باشی، اگر میخوای شور و حرارت محبت اول ازدواجتون تا ابد بمونه بلکه بیشتر و بیشتر بشه، یه راه بیشتر نداره. یک راه.
«خدا رو در نظر بگیری»
این البته راهکار همه ی آرامش های عالمه. ولی این یه مورد رو من عمیقا حس کردم.
اینکه میان بعضی ها اول زندگی آدم میگن: هنوز اولشه که همدیگرو دوست دارید، یکم بگذره سرد میشید و خیلی هم مصرن
نیویورک (CNN Business) یک نمونه اولیه از موشک فضایی Mars به زندگی پنجشنبه شب رانده شد و وسیله نقلیه را به هوا فرستاد تا یک آزمایش برجسته انجام دهد.این اولین باری بود که صنایع تجربی، به نام "ستارگان"، بدون تسمه نقلیه به زمین پرواز کرد.هدف SpaceX این بود که فضاپیما را در حدود 65 فوت در هوا بکشیم تا قبل از آن به آرامی آن را در نزدیکی قرار دهیم - چیزی که SpaceX نامیده است "Starhopper" است. دقیقا مشخص نیست که چطور پرچم بالا پرواز می کند. فیلمبرداری که توسط خبرنگاران موجود
من اینستاگرام ندارم،البته یک بار همون زمانی که تازه اینستاگرام اومده بود نصبش کردم که محیطشو ببینم و بعد پاکش کردم و هیچوقت تا حالا نصبش نکردم که موندگار باشه.برای نداشتنشم دلایل خودمو دارم از چشم و هم چشمی و هدر رفتن وقت تا مشغول شدن ذهنم به چیزایی که واقعا کمکی بهم نمیکنه.
یه پیج خارجی پزشکی هست تو اینستا که اولین بار سین بهم نشونش داد و من عاشق این صفحه شدم و بعد بهش گفتم من که اینستا ندارم ببینمش گفت تو گوگل سرچ کن و راحت صفحه اشو میبینی ب
فکر کنم دیگر زمان ان رسیده که از برزخ لوکس و اکازیونم بیرون بیایم و به همان موعضلات احمقانه معمولی برگردم، باید وقتی ان ذهن به فاک رفته ام متعصبانه با مشت بر روی میز دادگاه میکوبد و میگوید :《اعتراض دارم جناب قاضی!:/نرمال بودن چندش آور است!》انقدر قوی باشم که برایش چشم خمار کنم و با نیشخند بگویم :《وارد نیست!》میدانم که باز هم مثل این چند ساله این سوالات و چرا ها ، این حالات برزخی و این رقت انگیزی بشر باز هم دیوانه ام میکنند ،دیوانه!ولی باید مدتی
سلام دوستان
خوب تلاشها و لینک ها و صحبت هام، توی این دوهفته، یکم داره خروجی میده، خروجیش این بود مدیرکارگزاری که استخدامی اقا ممنوع هست در اون، خودش شد لینک قوی برای من که رزومه منو دست به دست کنه تلاش کنه من بتونم جایی بند بشم، هرچند هنوز کسی از جانب ایشون هنوز به من زنگ نزده ولی بنده خدا تلاششو کرده و اسکرین شاتها همه حرفاشو مرتب میفرسته که من در جریان باشم. اما خوب به واسطه استادی که کارای انالیز آماریشو انجام میدادم، به دوستش توی یک شهر د
بسم الله 
چقدر خوبه وقتی همه چیز خوبه :) و هیچ چیزی نمیتونه رو این حس عالی اثر بذاره... 
مشاورم ( من معتقدم حتما نباید آدم مشکلی داشته باشه تا بره پیش مشاور، بلکه میشه ازش برای بهتر شدن شرایط - از خوب به عالی- کمک گرفت) میگه: ذهنت اونقدر باز باشه که اگر کسی اومد و اعتقاداتت رو با منطق رد کرد قبول کنی اما اگر نتونست اون اعتقاد ریشش قوی تر بشه !
شاید تا الان نسبت به بعضی اعتقادات(حتی اشخاص) تعصب خاصی داشتم که خودم نمیتونستم حتی ازشون دفاع کنم اما الان

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها